با آن نگاه آرام کردی به حرف من گوش
آیا شود که یک بار لعل لبت کنم نوش
آرام می گریزی از صحنه خیالم
تا جان دوباره بخشی آن مرده را در آغوش
تو در درون قلبم هر روز می درخشی
در آن دل سیاهت من میشوم فراموش
سرگرم قصه هایی بر خواب من گذر کن
من را ببین که بی تو گشتم غریب و خاموش
اکنون دگر گذشته آن روزهای شیرین
یادی نمانده از عشق, عقلی نمانده یا هوش
باز از کلام تلخت این جمله را شنیدم
سرگرم تو نبودم, یادم تو را فراموش
نظرات شما عزیزان: